حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکیم و پسر گربه شور

سلام!

در مورد پست قبل اظهار نظری نکردم چون هنوز به نتیجه قطعی نرسیدم! اگه دوستان لطف کنند و مطلبی که در این مورد پیدا میکنند یا به ذهنشون میرسه رو با ما هم در میون بگذارند  ممنون میشم!




حکیمی بر سر راهی می‌گذشت. دید پسر بچه‌ای گربه خود را در جوی آب می‌شوید. گفت: گربه را نشور، می‌میرد! بعد از ساعتی که از همان راه بر می‌گشت دید که گربه مرده و پسرک هم به عزای او نشسته. گفت: به تو نگفتم گربه را نشور، می‌میرد؟ پسرک گفت: برو بابا، از شستن که نمرد، موقع چلاندن مرد!



بهلول

سلام به همه دوستان!

شرمنده همگی!

راستش از کم حوصلگی نیست! انشا...ا یک ماه دیگه دارم میام  وطن...به همین خاطر باید تمام کارامو ردیف کنم که کاری نیمه تموم نمونه. بدلیل کمبود وقت این چند وقت شرمنده عزیزان شدم!

برام دعا کنید که شدیدا محتاجشم!


اینجا چنتا حکایت شیرین از بهلول براتون مینوسم که امیدوارم مقبول بیفته!


۱-بهلول وقتی در بصره بود به او گفتند:دیوانه های این شهر را برای ما بشمار.گفت: " دیوانه های" شهر آنقدر زیادند که نمی شود شمرد ، اگر بخواهید :" عاقلان و خردمندان " را برای شما میشمارم که:" اندکند ".


۲-ابلهی از بهلول پرسید :آدمی را طول عمر چقدر باشد؟بهلول گفت: آدمی را ندانم . اما تو را طول عمر بس دراز باشد...!



۳-بهلول را پرسیدند:انسانها در روی زمین ، در کدامین چیز مشترکند ؟ گفت: در روی زمین ،چنین چیزی نتوان یافت ،اما در زیر زمین :" خاک سرد و تیره " ،گورستان:" مشترک " همه افراد بشر است!



۴-روزی بهلول در قبرستان بغداد کله های مرده ها را تکان می داد ، گاهی پر از خاک می کرد و سپس خالی می نمود.شخصی از او پرسی:بهلول ! با این " سر های مردگان " چه می کنی؟
گفت: می خواهم ثروتمندان را از فقیران و حاکمان را از زیر دستان جدا کنم، لکن می بینم همه یکسان هستند.
به گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و فغان و آهی
شنیدم کله ای با خاک می گفت
که این دنیا، نمی ارزد به کاهی


به قبرستان گذر کردم کم و بیش

بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بی کفن در خاک خفته
نه دولتمند ، برد از یک کفن بیش

حکایت



۱-دزدی لباس کسی را دزدید و به بازار برد و بدست دلال داد که بفروشد.لباس را از دلال دزدیدند و دزد دست خالی به نزد دوستانش برگشت.گفتند: لباس را چند فروختی؟ گفت: به همان قیمت که خریده بودم!



۲-مردی در کاروانی خرش را گم کرده بود٬ خر دیگه ای رو گرفت و بار زد.صاحب خر امد و گردن خر خودش را گرفت و بارش را به زمین انداخت.مرد اول سر و صدا راه انداخت ٬ مردم به او گفتن خر تو نر بود یا ماده؟ گفت: نر!  گفتن:این خر ماده است! گفت: خر من چندان هم نر نبوده!



(لطایف الطوایف- گرداوری سید ابراهیم نبوی-هدیه مهرگان عزیز بمناسبت تولدم)