حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

تعبیر خواب مسلمان

سلام!


نماز و روزه یکایک قبول باشه


سه نفر که یکی مسلمان ودیگری یهودی و سومی مسیحی بودند با هم از شهری بیرون رفتند و به سوی روستایی رهسپار بودند ؛ آن روز مسلمان روزه بود ، وقتی به آن روستا رسیدند ، کدخدای قریه به آنها خوش آمد گفت و برای آنها طبقی از حلوا آورد تا بخورند.
یهودی ومسیحی زرنگی کردند وگفتند : این حلوا باشد فردا می رویم دست ورویمان را با آب می شوییم بعد حلوا را می خوریم ، مسلمان که گرسنه بود این پیشنهاد برایش گران تمام شد ، ولی ناگزیر بود در ظاهر بپذیرد ؛ وقت خواب شد بسترها را پهن کرده و خوابیدند ، مسلمان احساس کرد که از شدت گرسنگی خوابش نمی برد ، یواش یواش بلند شد ، طبق حلوا را برداشت و در گوشه ای نشست و تمام آن را خورد ، بعد به بستر رفت و خوابید ؛ صبح که شد یهودی ومسیحی وقتی که بیدار شدند خوابی را که جعل کرده بودند به نقل آن پرداختند تا با این نقشه صاحب حلوا شوند.
یهودی گفت : در خواب دیدم حضرت موسی(ع) آمد دست مرا گرفت و مرا با خود به پای کوه طور برد ، خودش بالای کوه برای مناجات رفت ؛ نوری به طرف کوه تجلی کرد ،کوه پاره شد ، موسی سه ساعت بی هوش افتاد ، با گوش خود شنیدم که خداوند بی واسطه با موسی سخن می گفت.
مسیحی گفت : در خواب دیدم حضرت عیسی(ع) دست مرا گرفت و فرمود موسی یهودی را به طور برد ، من تو را به مکان خودم که آسمان چهارم می باشد می برم ، همرا ه آن جناب به آسمان چهارم رفتم ، همه در برابر عیسی تعظیم می کردند ، زبان من عاجز از بیان دیدنی هایم است. اما مسلمان :
پس مسلمان گفت : ای یاران من پیشم آمد مصطفی سلطان من
پس مرا گفت :

آن یکی بر طور تاخت

با کلیم الله ، نرد عشق باخت

وآن دگر را عیسی صاحبقران

برد بر اوج چهارم آسمان

ای سلیمِ گولْ واپس مانده ، هین

برجَهُ و بر کاسه حلوا نشین

من ز فخر انبیا سر چون کشم ؟

خورده ام حلوا و اکنون سرخوشم

آنها رفتند ودیدند که حلوا خورده شده است ، به این ترتیب دانستند که خواب مسلمان راست بوده اما خواب آنها دروغ !
پس بگفتندش که بالله خواب راست تو بدیدی ، این بهْ از صد خواب ماست


(جامع المنورین)

نظرات 6 + ارسال نظر
س-ف یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:14 ب.ظ http://swan.blogsky.com

سلام
بله دیگه.مومن باید زیرک باشه!
:دی
اما یه کم به دور از جوانمردی بود.نه؟

سلام!
حالا یه مسلمون زرنگ پیدا شده ها!!!!:دی
حالا هی بزنید تو سرش! :دی

امین یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ب.ظ http://elahi-gahi-negahi.blogsky.com

دمش گرم!
کاش همه مسلمون‌ها اینقدر زرنگ بودند

دقیقا! :دی

رستگار دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ق.ظ

سلام
هوش و زیرکی مسلمونه قابل تحسینه ولی با س-ف موافقم کارش جوانمردانه نبود :)

سلام!
این ناجوانمردی به بقیه کارای اینا دررررر!! :دی
تازه اینم معلوم نیست مسلمون بوده باشه!چون بعیده! :دی

مهرگان دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:11 ب.ظ

سلام
عبادات قبول باشه
خیلی جالب بود و به دل نشست
حیف که بلاگ اسکای شکلک نداره.
البته من یه وبلاگ دیدم که شکلک داشت . نمیتونید یه فکری به حال شکلک کنید؟

راستی دوستانی که گفته بودن اون یکی وبلاگتون اشکال داره باید خودشون اشکال رو برطرف کنن

راست کلیک بعد گزینهEncoding
و بعد گزینه
Unicod(utf-8

درست میشه

سلام!
آی خدا خیرت بده!
دوستان یه امتحانی بکنن!

یاتری؟! دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام!
قشنگ بود!قبلا شنیده بودمش ولی با روایتی متفاوت...
نویسنده ی جامع المنورین کیه؟

سلام!
جامع النورین هست!
غلط تایپی بود!
این کتاب اثر ملا اسماعیل سبزواری که از کتب اسلامی هست
البته ممکن است این حکایت در کتب دیگر اومده باشه!
یا علی

فاطمه دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:01 ب.ظ http://ghazal2005a.persianblog.ir

سلام

حکایت جالبی بود که تا حالا هم نشنیده بودم ... دستتون درد نکنه .

التماس دعا
روزگارت باد شیرین !شاد باش

سلام!
ممنونم
خوش اومدید :دی
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد