حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

زاغ سیاه کسی را چوب زدن

سلام!

امروز میخوام ریشه یک ضرب المثل دیگه رو براتون بگم:"زاغ سیاه کسی رو چوب زدن"

حتما معنیشو میدونید! یعنی:فضولی کردن و سر از کار دیگران در اوردن

 تا به حال فکر کردید که این مثل از کجا اومده؟!


در گذشته به زاج،زاغ هم میگفتند.البته امروزه در بعضی جاهای ایران مثل کرمان زاغ گفته میشه!

زاج ماده ای معدنی است که انواع سیاه و سفید و غیره داره که در صنعت نساجی و فرش بافی از اون برای خوشرنگ تر و براقتر شدن فرش و پارچه و چرم استفاده میشد!

زمانی که فرش یا نخ  یا پارچه کسی خوب از اب در میومد ،رقبا منتظر فرصتی مینشستند که چوبی در ظرف زاج طرف بگردونن که از ترکیبات دیگه محلول یا نسبت اب با زاج اطلاعی کسب کنن!

از این به بعد این ضرب المثل جا افتاد که فلانی داره زاغ سیاه فلانی رو چوب میزنه!که سر از کارش در بیاره!


به دوست گرچه عزیزست..../تو راستی کن و.....


سلام!

از خانوم بنت الهدی بابت کامنت خوبشون  تشکر میکنم!دوستان هم از کامنتشون استقبال کردن!



دو تا دوبیتی اندرز گونه از سعدی :



پدر که جان عزیزش به لب رسید چه گفت؟

 یکی نصیحت من گوش دار جان عزیز

به دوست گرچه عزیزست راز دل مگشای

 که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز





جزای نیک و بد خلق با خدای انداز

که دست ظلم نماند چنین که هست دراز

 تو راستی کن و با گردش زمانه بساز

 که مکر هم به خداوند مکر گردد باز

حکایاتی از دو شاعر


امیر تیمور گوگانی وقتی حاکم شیراز بود بر اهالی آن مالیاتی مقرر داشت که بپردازند .

روزی حافظ به نزد امیر رفت و اظهار نداری کرد .

امیر گفت کسی که مدعی است :


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را    به خال هندویش بخشم سمرقند وبخارا را


این بخشندگی با آن اظهار ندامت نمی خواند .

 حافظ پاسخ داد : از همین بذل وبخشش های بیجاست که چنین مفلسم . امیر را خوش آمد و او را از مالیات معاف کرد.


--------------------------



روزی جامی شاعر بزرگ در مجلسی شعری می خواند تا به این بیت رسید که:

 

بس که در جان فکار و چشم بیدارم تویی    هر که پیدا می شود از دور پندارم تویی


یکی از حاضران گفت :  بلکه خری پیدا شد

جامی پاسخ داد : باز پندارم تویی