حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف




بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
****
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
****
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است
عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی
****
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
****
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی
****
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی
****
کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
****
ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن
که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی

(حافظ)

شاخ و شانه کشیدن

سلام!


ضرب المثل دارم حاجی! ضرب المثل!


فارسی زبونها یه ضرب المثلی دارند که حکایت از ارعاب و تهدید طرف مقابل میکنه!

واقعا این قدیمی ها نوبر بودن! همه چیزشون!

مثلا در زمینه  گدایی!!

قدیما ،گدا ها یه چوبی بدستشون میگرفتن که از شاخه نوک تیز درختان درست شده بود و یه تیکه استخوان که مربوط به کتف گوسفند بود در دست دیگه!  میرفتن دم در محل کسب مردم  و سائلی میکردن.اگر هم طرف پولی نمیداد و کمکی نمیکرد، با کشیدن این شاخه روی این تکه استخوان صدای مشمئز کننده ای رو تولید میکردن که کاسب ننه مرده برای باز کردن این گدا از سر خودش بناچار پول رو میداد. (یاد  اون زمانی که یونولیتها رو روی دیوار میکشیدیم و اعصاب همه رو خرد میکردیم بخیر! :دی)


این جا بود که ضرب المثل "شاخ و شانه کشیدن "جا افتاد!

ملازمت با بزرگان

از سیاه گوش پرسیدند: "چرا همواره با شیر ملازمت مى کنى ؟ "
در پاسخ گفت : "تا از باقیمانده شکارش بخورد و در پناه شجاعت او، از گزند دشمنان محفوظ بمانم."
به او گفتند: "اکنون که زیر سایه حمایت شیر هستى و شکرانه این نعمت را بجا مى آورى ، چرا نزدیک شیر نمى روى تا تو را از افراد خاص خود گرداند و تو را از بندگان مخلص بشمرد؟"
سیه گوش پاسخ داد: "هنوز از حمله او خود را ایمن نمى بینم ؟ "
اگر صد سال گبر آتش فروزد
اگر یک دم در او افتد بسوزد

  حکیمان گفته اند: از دگرگونى طبع پادشاهان برحذر باش که گاهى به خاطر یک سلام برنجند و گاهى در برابر دشنامى جایزه بدهند، از این رو گفته اند: ظرافت بسیار کردن هنر ندیمان است و عیب حکیمان .

تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار

بازى و ظرافت به ندیمان بگذار