حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

بین این همه پیغمبر جرجیس رو انتخاب کردی؟

سلام!

ماه رمضان اومد!! انشا..ا نباشیم ما رم از آن! :دی

مبارکه!

انشا...ا که اون چیزی نمونید که بودید! شما هم این دعا رو برای من بکنید! یا علی


تا بحال بکسی گفتید "بین این همه پیغمبر جرجیس رو انتخاب کردی" ؟ریشه این مثل رو میدونید یا نه؟! اگه نمیدونید گوش کنید!اگه میدونید باز هم گوش کنید! :دی



گویند روباهی خروسی را از دیهی بربود و شتابان به سوی لانۀ خود می رفت. خروس در دهان روباه با حال تضرع گفت:"صد اشرفی می دهم که مرا خلاص کنی." روباه قبول نکرد و بر سرعت خود افزود. خروس گفت:"حال که از خوردن من چشم نمی پوشی ملتمسی دارم که متوقع هستم آن را برآورده کنی." روباه گفت:"ملتمس تو چیست و چه آرزویی داری؟" خروس گرفتار که در زیر دندانهای تیز و برندۀ روباه به دشواری نفس
می کشید جواب داد:"اکنون که آخرین دقایق عمرم سپری می شود آرزو دارم اقلاً نام یکی از انبیای عظام را بر زبان بیاوری تا مگر به حرمتش سختی جان کندن بر من آسان گردد."


که البته این حیله ای بود از طرف خروس برای رهایی از دندان روباه! روباه که استاد حیله و فریب بود  گفت:"جرجیس! جرجیس!" با این حرف دهان روباه نتنها باز نشد بلکه فشرده شد و استخوان خروس شکست!خروس گفت:" خدا لعنتت کنه که بین این همه پیغمبر جرجیس رو انتخاب کردی!"


البته روایت دیگری هم هست که میگن تمام پیامبران از جمال ظاهری بهرهمند بودند بجز جرجیس!

بطوریکه ظاهری ابله گونه با سالکی روی پیشانی داشت که نا زیبایی او را دو چندان کرده بود!

به همین دلیل اگر شخصی در بین انتخاب خود بدترین را انتخاب کند مثل مومنیه که از بین این همه پیغمبر،پیغمبری بد سیما چون جرجیس را انتخاب کرده! (خدا ما رو ببخشه!)




راستی در مورد حضرت جرجیس چیزی میدونید؟

جرجیس نام پیغمبری است از اهل فلسطین که پس از حضرت عیسی بن مریم به پیغمبری مبعوث گردیده است. بعضی وی را از حواریون می دانند ولی میرخواند وی را از شاگردان حواریون نوشته است و برخی نیز گویند که وی خلیفه داود بوده است.

جرجیس چندان مال داشت که محاسب و هم از ضبط حساب آن به عجز اعتراف می کرد. در سرزمین موصل به دست حاکم جباری به نام داذیانه گرفتار شد. چون بت و صنم داذیانه به نام افلون را سجده نکرد به انواع عقوبتها او را می کشتند اما به فرمان الهی زنده می شد تا آنکه عذابی در رسید و همۀ کافران را از میان برداشت.

عطار می نویسد:"او را زنده در آتش انداختند، گوشتهایش را با شانۀ آهنین تکه تکه کردند و چرخی را که تیغهای آهنین به آن نصب کرده بودند از روی بدنش گذراندند اما با آنکه سه بار او را کشتند هر سه بار زنده شد و سرانجام هم نمرد تا آنکه دشمنانش به آتشی که از آسمان فرستاده شد هلاک شدند."

حکم انچه تو فرمایی

سلام عزیزان!

امین در سرزمین وحی قدم میزنه! هر کسی التماس دعا داره،یا علی!

امین جان! التماس دعا!


عزیزان!

یه وبلاگ جدید زدم!که بیشتر دستنوشته های شخصی خودمه!دوست داشتید سر بزنید.

لینکش اینجاست.




در دایره قسمت،ما نقطه تسلیمیم

                                                          لطف انچه تو اندیشی،حکم انچه تو فرمایی


فکر من و رای من،در مذهب رندی نیست

                                                          کفر است در این مذهب،خودبینی و خودرایی

مناظره خسرو با فرهاد

سلام!

دوستی هست که بتازگی به خونه ما میاد(رستگار)! من رو یاد یکی از شعرهای دبیرستان انداخت که خیلی دوسش داشتم!امیدوارم شما هم لذت ببرید و یاد ایامی بکنید!



نخستین بار گفتش کز کجائی   
          بگفت از دار ملک آشنائی 
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند    

         بگفت انده خرند و جان فروشند 

بگفتا جان فروشی در ادب نیست 
بگفت از عشقبازان این عجب نیست 
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟   
   بگفت از دل تو می‌گوئی من از جان 
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست 
  بگفت از جان شیرینم فزونست
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب    
بگفت آری چو خواب آید کجا خواب
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک 
 بگفت آنگه که باشم خفته در خاک 

               

     

بگفتا گر خرامی در سرایش
بگفت اندازم این سر زیر پایش 
بگفتا گر کند چشم تو را ریش        
    بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ    
   بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ 
بگفتا گر نیابی سوی او راه  
 بگفت از دور شاید دید در ماه 
بگفتا دوری از مه نیست در خور    
 بگفت آشفته از مه دور بهتر 
بگفتا گر بخواهد هر چه داری    
   بگفت این از خدا خواهم به زاری 
بگفتا گر به سر یابیش خوشنود 
   بگفت از گردن این وام افکنم زود 
           

           


                

بگفتا دوستیش از طبع بگذار
بگفت از دوستان ناید چنین کار 
بگفت آسوده شو که این کار خامست 
  بگفت آسودگی بر من حرام است 
بگفتا رو صبوری کن درین درد     
بگفت از جان صبوری چون توان کرد 
بگفت از صبر کردن کس خجل نیست
    بگفت این دل تواند کرد دل نیست 
بگفت از عشق کارت سخت زار است  
 بگفت از عاشقی خوشتر چکار است 
بگفتا جان مده بس دل که با اوست 
    بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست 
بگفتا در غمش می‌ترسی از کس
 بگفت از محنت هجران او بس 

                  

                   

          

بگفتا هیچ هم خوابیت باید 
   بگفت ار من نباشم نیز شاید 
بگفتا چونی از عشق جمالش     
 بگفت آن کس نداند جز خیالش 
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین   
   بگفتا چون زیم بی‌جان شیرین 
بگفت او آن من شد زو مکن یاد    
بگفت این کی کند بیچاره فرهاد 
بگفت ار من کنم در وی نگاهی  
   بگفت آفاق را سوزم به آهی 
چو عاجز گشت خسرو در جوابش
  نیامد بیش پرسیدن صوابش 
به یاران گفت کز خاکی و آبی  
    ندیدم کس بدین حاضر جوابی


(نظامی- خسرو و شیرین)