حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

ما نگوییم بد و میل به ناحـق نکنیم

سلام!

عزیزان!

اول از هر چیز بگم که خیلی برام ارزش دارید! پس مواظب خودتون باشید

بابت تاخیر و توجهتون ب من واقعا ممنون

راستی 1...2...3...تمام بروز شده!


حافظ میگه:



ما نگوییم بد و میل به ناحـق نکنیم 

                  جامه ی کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم   

عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است

                 کار بد ، مصلحت آن اسـت که مطلق نکنیم

رقم مغلطه بر دفتـر دانـش نزنیم

                        سر حق بر ورق شـعبده ملحق نکنیم

شاه اگر جرعه ی رندان نه به حرمت نوشد

                           التفاتـش به می صـاف مروق نکنیم   

خوش برانیم جهان در نظر راهروان

                            فکر اسـب سیه و زین مغرق نکنیم   

آسمان کشـتی ارباب هنر می‌شکند

                         تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم   

گر بدی گفت حسـودی و رفیقی رنجید

               گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم   

حافظ ار خصـم خطا گفت نگیریم بر او

                     ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم

 

 

حکایتی از عراقی

سلام!

اینبار حکایتی در قالب نظم براتون دارم!

اون یکی بلاگم رو هم اپ کردم! لینک



یکی از عاشقان جمالت را

بود نجم اکابر کبری

آن معین شریعت احمد

آن قرین دل و قریب احد

بود بر چرخ انجم اخیار

آفتاب معانی اسرار

آن گره سالکان، که ره بردند

اقتباس کمال ازو کردند

بربود از مقام آزادی

دل او حسن مجد بغدادی

بربودش بتی چنان مقبول

ناگهان از مقام عالی دل

حسن زیباش خیل عشق آورد

صبر و آرام او به غارت برد

گفت: آیا بر من آریدش؟

هست جان او، بر تن آریدش

در زمان نزد شیخش آوردند

خاطر شیخ گشت رسته ز بند

زو بپرسید: تا چه دارد دوست؟

و آن چه باشد که دوست عاشق اوست؟

در دمش چون او بپرسیدند

میل شطرنج باختن دیدند

شیخ شطرنج خواست، وقت گزید

با حریف ظریف می‌بازید

چون که مغلوب کرد خیلش را

همگی جذب کرد میلش را

حب شطرنج از دلش بربود

بازیی چند بس نکوش نمود

فرس دولتش چو بازین شد

بیدق همتش به فرزین شد

شاه نفسش ازان عری برخاست

ماهرخ عرصه‌ای نکوتر خواست

دست‌ها بازداشت زین دستان

پیل او کرد یاد هندستان

چند روزی به خلوتش بنشاند

کاندر آن لوح سر عشق بخواند

چون ز ذوق صفاش بی‌هش کرد

همه در عشق او فرامش کرد

هست عشق آتشی، که شعله‌ی آن

سوزد از دل حجاب هر حدثان

چون بسوزد هوای پیچاپیچ

او بماند چو زو نماند هیچ

او سراپای تخت انوار است

او مطایای رخت اسرار است

او رساند ز شوق روحانی

به جمال و جلال رحمانی

عشق ز اوصاف کردگار یکی است

عاشق و عشق و حسن یار یکی است

بود معبود خالق رزاق

نفس خود را به نفس خود مشتاق

آن جمیلی، که او جمال آراست

«کنت کنزا» بگفت و آنگه خواست

تا در گنج ذات بنماید

به کلید صفات بگشاید

چون به او صاف خاص ظاهر شد

پیش انسان به ذات حاضر شد

به جمال صفا تجلی کرد

عشق را یار اهل معنی کرد

یافتش عاشق از ظهور صفت

علمش از علم و قدرت از قدرت

سمعش از سمع و هم بصر ز بصر

در کلام از کلام شد بخبر

وز ارادت ارادتش حاصل

وز حیاتش حیات شد واصل

از جمالش جمال وی نمود

وز بقایش بقای عشق فزود

از محبت محبتش بشناخت

وز تجلی عشق عشقش باخت

زین صفت‌ها چو بوی دوست شنید

خویشتن را ندید و او را دید

مظهر وی دوست را بنهفت

«لیس فی جبتی سوی الله» گفت

چون که برکند جبه را وارست

جبه بر کن، که پات بر دارست

«مابه الاشتراک» را بنشان

«مابه الامتیاز» را بر خوان

چون ز «سبحان» شدی تو «اعظم‌شان»

گرد هستی خود ز خود بنشان


(عشاق نامه-عراقی)


بین این همه پیغمبر جرجیس رو انتخاب کردی؟

سلام!

ماه رمضان اومد!! انشا..ا نباشیم ما رم از آن! :دی

مبارکه!

انشا...ا که اون چیزی نمونید که بودید! شما هم این دعا رو برای من بکنید! یا علی


تا بحال بکسی گفتید "بین این همه پیغمبر جرجیس رو انتخاب کردی" ؟ریشه این مثل رو میدونید یا نه؟! اگه نمیدونید گوش کنید!اگه میدونید باز هم گوش کنید! :دی



گویند روباهی خروسی را از دیهی بربود و شتابان به سوی لانۀ خود می رفت. خروس در دهان روباه با حال تضرع گفت:"صد اشرفی می دهم که مرا خلاص کنی." روباه قبول نکرد و بر سرعت خود افزود. خروس گفت:"حال که از خوردن من چشم نمی پوشی ملتمسی دارم که متوقع هستم آن را برآورده کنی." روباه گفت:"ملتمس تو چیست و چه آرزویی داری؟" خروس گرفتار که در زیر دندانهای تیز و برندۀ روباه به دشواری نفس
می کشید جواب داد:"اکنون که آخرین دقایق عمرم سپری می شود آرزو دارم اقلاً نام یکی از انبیای عظام را بر زبان بیاوری تا مگر به حرمتش سختی جان کندن بر من آسان گردد."


که البته این حیله ای بود از طرف خروس برای رهایی از دندان روباه! روباه که استاد حیله و فریب بود  گفت:"جرجیس! جرجیس!" با این حرف دهان روباه نتنها باز نشد بلکه فشرده شد و استخوان خروس شکست!خروس گفت:" خدا لعنتت کنه که بین این همه پیغمبر جرجیس رو انتخاب کردی!"


البته روایت دیگری هم هست که میگن تمام پیامبران از جمال ظاهری بهرهمند بودند بجز جرجیس!

بطوریکه ظاهری ابله گونه با سالکی روی پیشانی داشت که نا زیبایی او را دو چندان کرده بود!

به همین دلیل اگر شخصی در بین انتخاب خود بدترین را انتخاب کند مثل مومنیه که از بین این همه پیغمبر،پیغمبری بد سیما چون جرجیس را انتخاب کرده! (خدا ما رو ببخشه!)




راستی در مورد حضرت جرجیس چیزی میدونید؟

جرجیس نام پیغمبری است از اهل فلسطین که پس از حضرت عیسی بن مریم به پیغمبری مبعوث گردیده است. بعضی وی را از حواریون می دانند ولی میرخواند وی را از شاگردان حواریون نوشته است و برخی نیز گویند که وی خلیفه داود بوده است.

جرجیس چندان مال داشت که محاسب و هم از ضبط حساب آن به عجز اعتراف می کرد. در سرزمین موصل به دست حاکم جباری به نام داذیانه گرفتار شد. چون بت و صنم داذیانه به نام افلون را سجده نکرد به انواع عقوبتها او را می کشتند اما به فرمان الهی زنده می شد تا آنکه عذابی در رسید و همۀ کافران را از میان برداشت.

عطار می نویسد:"او را زنده در آتش انداختند، گوشتهایش را با شانۀ آهنین تکه تکه کردند و چرخی را که تیغهای آهنین به آن نصب کرده بودند از روی بدنش گذراندند اما با آنکه سه بار او را کشتند هر سه بار زنده شد و سرانجام هم نمرد تا آنکه دشمنانش به آتشی که از آسمان فرستاده شد هلاک شدند."