حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

یک واقعیت




هر چه در این پرده نشانت دهند          گــر نستـانی بــِه از آنـت دهند






ساقی

امشب بی اختیار یاد شعری افتادم که سالها پیش بی اختیار در ذهن و دلم نشست. 

شب جمعه برای شاعر فاتحه بفرستید. یا علی! 

 

ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیا افسانه نیست

انچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست

چیست در انجیل و تورات و زبور
آیه های نور و تسلیم و حضور

جمله ادیان ز یک دین بیش نیست
جز الوهیت رهی در پیش نیست

خانقاه و مسجد و دیر و کنشت
هرکه را دیدم به دل بت می سرشت

لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد

یا صمد یعنی که ما را بشکنید
پیکر ما را در آتش افکنید

گر سبک گردیم در اتش چو دود
می توان تا مبدا خود پرگشود
 

 

 



الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت

از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را

چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی

هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی

زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است

یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست ازجمالش چشم هستیست

زاحمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت

اگر احمد نبود آدم کجابود
خدا را آیه ای محکم کجا بود

چه می پرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شُرب مدام است

همان احمدکه آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل النهار است

همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن ها را دلیل است

همان احمدکه ستارُالعیوب است
دلیل راه و علّامُ الغیوب است

همان احمدکه جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است

همان احمد که ختم الانبیاء شد
جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد

همان اوّل که اینجا آخر آمد
همان باطن که برما ظاهرآمد

همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد

محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است

محمد رحمةٌ للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است

محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است

محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت

ولایت بادۀ غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است

محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت

محمد را علی آیینه دار است
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است

به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست

کسی دیگر توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرهم گذارد

غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت

ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات

رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد

تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند

علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش

مرا آیینۀ صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن

 

 

(محمد رضا اغاسی)

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

سلام دوستان! 

یک شعری رو براتون اماده کردم از نسیم شمال که برگرفته شده از یکی  از اثار انوری هست. 

خیلی جالبه! امیدوارم لذت ببرید: 

 

 ای خواجه مکن تا بتوانی طلب علم         کاندر طلب راتب هر روز بمانی 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز       تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی 

نی گوشه‌ی کنجی و کتابی بر عاقل          بهتر ز بسی گنج و بسی کامروانی 

گر بی‌خردان قیمت این ملک ندانند           ای عقل خجل نیستم از تو که تو دانی 

فرعون و عذاب ابد و ریش مرصع               موسی کلیم‌الله و چوبی و شبانی 

 

(انوری) 

 

 

خواهی که شود بخت تو فرخنده و پیروز
خواهی که شود عید سعیدت همه نوروز
خواهی که شود طالع تو شمع شب افروز
خواهی که رسد خلعت و انعام به هر روز
 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
 

امروز به جز مسخره رندان نپسندند
علم و هنر و فضل بزرگان نپسندند
ادراک و کمالات به تهران نپسندند
جز مسخره در مجلس اعیان نپسندند
 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
 

خواهی که شوی با خبر از کار بزرگان
شکل تو کند جلوه در انتظار بزرگان
چون موش زنی نقب به انبار بزرگان
خواهی که شوی محرم اسرار بزرگان
 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
 

نه درس به کار آید و نه علم ریاضی
نه قاعده مشق و نه مستقبل و ماضی
نه هندسه و رسم و مساحات اراضی
خواهی که شوی مجتهد و مقنی و قاضی
 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
 

صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است
در مدرسه یک عمر بمانی همه هیچ است
خود را به حقیقت برسانی همه هیچ است
جز مسخرگی هر چه بدانی همه هیچ است
 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
 

وافور بکش تا بودت ممکن و مقدور
از باده مکن غفلت از چرس مشو دور
بنشین به خرابات بزن بربط و تنبور
خواهی که شوی پیش خوانین همه مشهور
 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
 

در مجلس اعیان همه شب مست گذر کن
اول چو رسیدی دم در عرعر خرکن
پس گنجفه را از بغل خویش به درکن
از باده دماغ همه را تازه و ترکن
 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
 

هر چند که ریش تو سفید است و قدرت خم
رندانه بزن چنگ بر آن طره خم خم
از دولت مشروطه شدی میر مفخم
ای ارفع و ای امجد و ای اکرم و افخم
 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
 

زنهار از عدلیه و اعضاش مزن دم
گر نان تو تلخ است زنانواش مزن دم
گر کفش گران است ز کفاش مزن دم
تا هست کباب بره از آش مزن دم
 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
 

خواهی تو اگر در همه جا راه دهندت
ترفیع مقام و لقب و جاه دهندت
زیبا صنمی خوبتر از ماه دهندت
خواهی که زرو سیم شبانگاه دهندت
 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
 

خواهی که شوی محرم آن بزمگه خاص
دوری مکن از مطرب و بازیگر و رقاص
اسباب ترقی شودت گنجفه و آس
خواهی که شوی زینت بزم همه اشخاص
 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
 

خواهی تو اگر راحت و آسوده بمانی
رخش طرب اندر همه تهران بدوانی
خود را به مقامات مشعشع برسانی
هم داد خود از کهتر و مهتر بستانی
 

رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز  

 

(نسیم شمال)