این چند روز رو خیلی گرفتار بودم.از همگی عذر میخوام!
امروز چنتا ضرب المثل فارسی اماده کردم که انشا...ا خوشتون میاد:
شنیدید میگن:
۱-خونه نشینی بی بی از بی چادریه
۲-آفتابه و لولهنگ هر دو یک کار میکنند، اما قیمتشان موقع گرو گذاشتن معلوم میشه
۳-اگه زری بپوشی، اگر اطلس بپوشی، همون کنگر فروشی
۴-از شما عباسی، از ما رقاصی
۵-بد بخت اگر مسجد آدینه بسازد یا طاق فرود آید، یا قبله کج آید
۶-پول حرام، یا خرج شراب شور میشه یا شاهد کور
این هم که درد دل مادرهای بیچاره ست:
۷-پسر زائیدم برای رندان، دختر زائیدم برای مردان، موندم سفیل و سرگردان
که فکر میکنم معانی واضح باشه.سعی میکنم بعدا داستان و ریشه ضرب المثلها رو براتون بگم
تصمیم گرفتم چندتا ضرب المثل از کشورای دیگه براتون بگم: (برای تنوع! چون کیبوردم مشکل داشت پس مجبور شدم اینا رو براتون بذارم!)
مثل عربی : اگر دربارۀ دوست خواستی قضاوت کنی احمقی بیش نیستی ، زیرا اگر غلط گفته باشی گناهی است نابخشودنی و اگر راست گفته باشی چرا او را به دوستی خود برگزیده ای ؟
مثل عربی : کسیکه غرور دارد حاضر است گم شود و راه را از دیگران نپرسد .
مثل عربی : اگر مدت چهل روز با مردم بسر بری ، یا مانند آنها می شوی یا آنها را ترک می کنی .
مثل عربی : قول مانند تیر است ، همین که پرتاب شد هیچ وقت به کمان بر نمیگردد .
مثل اسپانیایی : هیچ چیز اسان تر از فریب دادن یک فرد درستکار نیست .
مثل اسپانیایی : اگر می خواهی زیاد عمر کنی در جوانی پیر بشو .
مثل فرانسوی : مرد شکست خورده طالب جنگ بیشتر است .
مثل فرانسوی : کسی که به خیال خود می خواهد فقط ضربه ای بزند ممکن است مرتکب قتلی شود .
مثل چینی : هیچ وقت بیش از زمانیکه سر و کارمان با احمق است احتیاج به هوش زیاد نداریم(اینو که گل گفتن)
می گویند حضرت سلیمان زبان همه جانداران را می دانست ، روزی از خدا خواست تا یک روز تمام مخلوقات خدا را دعوت کند . از خدا پیغام رسید ، مهمانی خوب است ولی هیچ کس نمی تواند از همه مخلوقات خدا یک وعده پذیرائی کند . حضرت سلیمان به همه آنها که در فرمانش بودند دستور داد تا برای جمع آوری غذا بکوشند و قرارگذاشت که فلان روز در ساحل دریا وعده مهمانی است . | |
روزی که مهمانی بود به اندازه یک کوه خوراکی جمع شده بود . در شروع مهمانی یک ماهی بزرگ سرش را از آب بیرون آورد و گفت : خوراک مرا بدهید . یک گوسفند در دهان ماهی انداختند . ماهی گفت : من سیر نشدم . بعد یک شتر آوردند ولی ماهی سیر نشده بود . حضرت سلیمان گفت : او یک وعده غذا مهمان است آنقدر به او غذا بدهید تا سیر شود . کم کم هر چه خوراکی در ساحل بود به ماهی دادند ولی ماهی سیر نشده بود . خدمتکاران از ماهی پرسیدند : مگر یک وعده غذای تو چقدر است ؟ ماهی گفت : خوراک من در هر وعده سه قورت است و این چیزهائی که من خورده ام فقط به انداره نیم قورت بود و هنوز دو قورت ونیمش باقی مانده است . ماجرا را برای سلیمان تعریف کردند و پرسیدند چه کار کنیم هنوز مهمانها نیامده اند و غذاها تمام شده و این ماهی هنوز سیر نشده . حضرت سلیمان در فکر بود که مورچه پیری به او گفت : ران یک ملخ را به دریا بیاندازید و اسمش را بگذارید آبگوشت و به ماهی بگوئید دو قورت و نیمش را آبگوشت بخورد . روی همین حساب زمانی که به کسی لطف میکنند و طرف پررو میشه و طمع میکنه میگن:دو قورت ونیمش هم باقیه! |