حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

ضرب المثلها

این چند روز رو خیلی گرفتار بودم.از همگی عذر میخوام!

امروز چنتا ضرب المثل فارسی اماده کردم  که انشا...ا خوشتون میاد:


شنیدید میگن:

۱-خونه نشینی بی بی از بی چادریه

۲-آفتابه و لولهنگ هر دو یک کار میکنند، اما قیمتشان موقع گرو گذاشتن معلوم میشه


۳-اگه زری بپوشی، اگر اطلس بپوشی، همون کنگر فروشی


۴-از شما عباسی، از ما رقاصی


۵-بد بخت اگر مسجد آدینه بسازد          یا طاق فرود آید، یا قبله کج آید


۶-پول حرام، یا خرج شراب شور میشه یا شاهد کور



این هم که درد دل مادرهای بیچاره ست:


۷-پسر زائیدم برای رندان، دختر زائیدم برای مردان، موندم سفیل و سرگردان


که فکر میکنم معانی واضح باشه.سعی میکنم بعدا داستان و ریشه ضرب المثلها رو براتون بگم

مثلهای اجنبی!

تصمیم گرفتم چندتا ضرب المثل از کشورای دیگه براتون بگم: (برای تنوع! چون کیبوردم مشکل داشت پس مجبور شدم اینا رو براتون بذارم!)

 

 

مثل عربی : اگر دربارۀ دوست خواستی قضاوت کنی احمقی بیش نیستی ، زیرا اگر غلط گفته باشی گناهی است نابخشودنی و اگر راست گفته باشی چرا او را به دوستی خود برگزیده ای ؟
 

مثل عربی : کسیکه غرور دارد حاضر است گم شود و راه را از دیگران نپرسد .
 

مثل عربی : اگر مدت چهل روز با مردم بسر بری ، یا مانند آنها می شوی یا آنها را ترک می کنی .
 

مثل عربی : قول مانند تیر است ، همین که پرتاب شد هیچ وقت به کمان بر نمیگردد .
 

مثل اسپانیایی : هیچ چیز اسان تر از فریب دادن یک فرد درستکار نیست .
 

مثل اسپانیایی : اگر می خواهی زیاد عمر کنی در جوانی پیر بشو . 

 

مثل فرانسوی : مرد شکست خورده طالب جنگ بیشتر است . 

 

مثل فرانسوی : کسی که به خیال خود می خواهد فقط ضربه ای بزند ممکن است مرتکب قتلی شود . 

 

مثل چینی : هیچ وقت بیش از زمانیکه سر و کارمان با احمق است احتیاج به هوش زیاد نداریم(اینو که گل گفتن)

دو قورت ونیمش هم باقی است

می گویند حضرت سلیمان زبان همه جانداران را می دانست ، روزی از خدا خواست تا یک روز تمام مخلوقات خدا را دعوت کند .

از خدا پیغام رسید ، مهمانی خوب است ولی هیچ کس نمی تواند از همه مخلوقات خدا یک وعده پذیرائی کند .

حضرت سلیمان به همه آنها که در فرمانش بودند دستور داد تا برای جمع آوری غذا بکوشند و قرارگذاشت که فلان روز در ساحل دریا وعده مهمانی است .

روزی که مهمانی بود به اندازه یک کوه خوراکی جمع شده بود . در شروع مهمانی یک ماهی بزرگ سرش را از آب بیرون آورد و گفت : خوراک مرا بدهید .

یک گوسفند در دهان ماهی انداختند . ماهی گفت : من سیر نشدم . بعد یک شتر آوردند ولی ماهی سیر نشده بود .

حضرت سلیمان گفت : او یک وعده غذا مهمان است آنقدر به او غذا بدهید تا سیر شود .

کم کم هر چه خوراکی در ساحل بود به ماهی دادند ولی ماهی  سیر نشده بود . خدمتکاران از ماهی پرسیدند : مگر یک وعده غذای تو چقدر است ؟‌

ماهی گفت : خوراک من در هر وعده سه قورت است و این چیزهائی که من خورده ام فقط به انداره نیم قورت بود و هنوز دو قورت ونیمش باقی مانده است .

ماجرا را برای سلیمان تعریف کردند و پرسیدند چه کار کنیم هنوز مهمانها نیامده اند و غذاها تمام شده و این ماهی هنوز سیر نشده .

حضرت سلیمان در فکر بود که مورچه پیری به او گفت : ران یک ملخ را به دریا بیاندازید و اسمش را بگذارید آبگوشت و به ماهی بگوئید دو قورت و نیمش را آبگوشت بخورد . 

روی همین حساب زمانی که به کسی لطف میکنند و طرف پررو میشه و طمع میکنه میگن:دو قورت ونیمش هم باقیه!