حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

ملا و شیرینی

سلام!

یه چیزی توی تلویزیون خودمون شنیدم که خیلی جالب بود که میگفت پژو 206 که در ایران تولید میشه و عموم مردم استفاده میکنند خودرو روز اروپاست!!(که لابد باید خوشحال باشیم)

یه بنده خدایی از من پرسید این درسته یا نه؟! (البته صحبتهای دیگه ای هم شد در این مورد ولی چون به حکایت امروز ربطی نداره  از انها چشم پوشی میکنم)

من یا  یه حکایت از ملانصرالدین خودمون افتادم که:


یه روز ملا میاد خونه به زنش میگه یه شیرینی هست که ثروتمندان میخورند .از این شیرینی درست کن که ما هم مزه  کام اونا رو بدونیم. زن ملا میگه: آرد گندم نداریم! ملا میگه:با آرد جو بپز!

زن میگه:شیر نداریم!ملا جواب میده:با آب درست کن! زن میگه شکر هم نداریم. ملا میگه: شکر نیازی نیست. زن دست بکار میشه و یه چیزی درست میکنه. ملا میخوره و همچین خوشش نمیاد.رو میکنه به زنش و میگه: این ثروتمندا هم چقدر بی سلیقه اند و چه چیزای مزخرفی میخورن!


مثلها ۴

سلام به همه!

انگار خبر زیارت ما بگوش دوستان وحضرات رسیده!

اولین دیدار و اشنایی من و امین مصادف شد با زیارت امام رضا!جای دوستان سبز!ا

بدون هیچ شکی یکی از بهترین سفر ها و لحظات عمر ناقابلم بود!خوب تصورش رو بکنید که بعد از بیش از 10 سال این سعادت نصیبت بشه چه حالی پیدا میکنی!

حالی که داشتم هیچوقت نداشتم.یاد همگی بودم!فقط شرمنده که با اسم مستعار خودتون دعاتون کردم!

از امین عزیز هم برای این دعوت تشکر ویژه میکنم!انشا..ا که باز هم قسمت همگی بشه.


حلا چند تا ضرب المثل دارم براتون. اگه معنی هر کدوم رو که تمیدونید بگید تا بگم!



۱-میخ دو شاخ به زمین فرو نمیره


۲-چراغ پای خودش را روشن نمی کنه


۳-عجب کشکی ساییدم


۴-طبل زیر گلیم زدن


۵-چو بد کردی مباش ایمن ز افات


۶- دزد بازار اشفته میخوتد


قناعت

سلام!

چند روز دیگه ۱۳ رجبه و میلاد حضرت علی(ع)!این روز رو به همه تبریک میگم!

باعث افتخار منه که به سال قمری تولد من هم هست!


با اجازتون این چند روز رفته بودم به یه سفر چند روزه کوتاه!

امروز دو تا حکایت از سعدی دارم براتون!بخونید و حالشو ببرید!:دی


حکایت اول:


هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه


بود و استطاعت پای پوشی نداشتم .بجامع کوفه درآمدم دلتنگ.یکی را دیدم که پای نداشت

سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.

        مرغ بریان بچشم مردم سیر        کمتر از برگ تره بر خوانست

       وانکه را دستگاه وقوت نیست        شلغم پخته مرغ بریانست 
 
     
حکایت دوم:

رنجوری را گفتند دلت چه میخواهد؟گفت:آنکه دلم چیزی نخواهد .

         معده چو پر گشت وشکم درد خاست        سود ندارد همه اسباب راست