۱-مردی را گفتند پسرت را به تو شباهتی نباشد. گفت: اگر همسایگان باری ما را رها کنند فرزندانمان را به ما شباهتی خواهد افتادت.
۲-یهودی از نصرانی پرسید: موسی برتر است یا عیسی؟ گفت: عیسی مردگان را زنده می کرد ولی موسی مردی را بدید و او را به ضربت مشتی بیفکند و آن مرد بمرد عیسی در گهواره سخن می گفت اما موسی در چهل سالگی می گفت خدایا گره از زبانم بگشای تا سخنم را دریابند
۳-زن مزبد حامله بود. روزی به روی شوی نگریست و گفت وای بر من اگر فرزندم به تو ماند. مزبد گفت: وای بر تو اگر به من نما ند.
۴-کسی مردی را دید که بر خری کند رو نشسته گفتش کجا میروی؟ گفت: به نماز جمعه. گفت: ای نادان اینک سه شنبه باشد. گفت: اگر این خر شنبهام به مسجد رساند نیکبخت باشم
خیلی باحال بود
سلام
جالب بود!مخصوصا شماره ی ۲!
همون عبید زاکانی دیگه؟ نه؟!
سلام
اره از عبید زاکانیه!
اتفاقا من هم با اون خیلی حال کردم
سلام
خیلی جالب بود
مخصوصا شماره ی ۲ به نظرم چیزی خاصی رو میخواست بگه ((وای بر تو اگر به من نما ند))...
ولی در کل همش جالب بود و نکته داشت..ممنون.
الان متوجه شدم منظورم مورد ۳ بود!