این داستانی که براتون تعریف میکنم، 100% تجربه شدست!(البته نه توسط بنده) پس لطفا این رو فقط یه طنز قلمداد نکنید! :دی
روزی ملا نصرالدین به در خانه همسایه میره و میگه:اقا ! این دیگ بزرگتون رو به ما دو سه روزی امانت بدید.همسایه هم میره تو خونه و یه دیگ کوچک با خودش میاره.ملا هم بروی خودش نمیاره و دیگ رو بر میداره و میره.چند روز بعد ملا دیگ رو بر میداره و یه دیگچه داخلش میگذاره و میده به همسایه. همسایه هم براش سوال میشه که این چیه؟! ملا میگه: دیگ شما حامله بود! زایید!
همسایه هم بدش نمیاد.یه روز دیگه کلا برای قرض کردن دیگ، میره در خونه همسایه.همسایه هم روی حساب ساده لوحی ملا یه دیگ بزرگ میاره که نشا...ا نونش بیشتر چرب بشه!
یه روز ،دو روز، سه روز... خبری نشد.میره در خونه ملا. ملا گریه کنان میاد دم در میگه: دیشب دیگ شما سر "زا" رفت!
بعضی آدمها هستند که همه کارهاشون بر اساس منفعت طلبی شخصی هست.
شاید این برای یک سیاستمدار صفت خوبی باشه (اینکه منافع کشورشو در هر شرایطی لحاظ کنه) ولی اصلاً برای من قابل درک نیست که یک آدم عادی چطور میتونه همیشه فقط منافع خودشو در نظر بگیره (اینکه در "همهی شرایط" فقط به منافع خود بیندیشه، وگرنه ماها هم در خیلی از شرایط شاید این طور باشیم)
شاید من هنوز جوانم و خام! امیدوارم وقتی درگیر زندگی هم شدم این طور نشم. آمین!
امروز جمعه است:
روزی تو خواهی آمد از کوچههای باران
تا از دلم بشویی غمهای روزگاران
برای فرج آقا (عج) دعا کنید
سلام
حکایت جالبی بود..
عدل همیشه کلمه ی به ظاهر شیرین و
اینکه همه تشنه ی اونند هست
ولی وقتی به خاطر همین عدل قرار باشه ما از خودمون بگذریم تا عدل انجام بگیره خیلی تلخه برامون...
مثل یه دارویی که خوبه ولی تلخه و از مصرفش صرف نظر میکنیم در صورتی که صلاح ما در خوردن اونه....
انشاءالله ماها از منتظران واقعی حضرت موعودمون باشیم
به امید ظهور حضرت موعود(عج)
اللهم عجل لولیک الفرج...آمین یا رب العالمین
حکایت جالبی بود(با اینکه قبلا شنیده بودمش) اما جالب تر نقل اتفاق مشابه اش بود...
ممنون
روز و روزگارتون سرشار از عطر عاشقی
سلام
خوبی؟
شاید همه ما در طول زندگی چنین تجربه ای داشتیم و یا مشاهده کردیم
اما کاش این تجربه در قبول نقش آدم طماع نبوده باشه
و انشاالله نباشه
موفق باشی
اخ که گفتید جمعه ه ه ه!
دلم تنگ شد برای جمعه های ایران!
برای من هم دعا کنید!
یا علی