روزی شاه عباس از راهی میگذشت. درویشی را دید که روی گلیم خود خوابیده و چنان خود را جمع کرده که به اندازه گلیم خود درآمده است. شاه دستور داد یک مشت سکه به درویش دادند. درویش شرح ماجرا را برای دوستان خود گفت. در میان آن جمع درویشی بود، به فکر افتاد که او هم از انعام شاه نصیبی ببرد. به این امید سر راه شاه پوست تخت خود را پهن کرد و به انتظار بازگشت شاه نشست. وقتی که موکِب شاه از دور پیدا شد، روی پوست خوابیده و برای اینکه نظر شاه را جلب کند هر یک از دستها و پاهای خود را به طرفی دراز کرد. بطوری که نصف بدنش روی زمین بود. در این حال پادشاه به او رسید و او را دید و فرمان داد تا آن قسمت از دست و پای درویش را که از گلیم بیرون مانده بود، قطع کنند. یکی از محارم شاه از او سوال کرد: «شما در رفتن درویشی را خفته دیدید سیاست فرمودید، چه سری در این کار هست؟» شاه فرمود: «درویش اولی پای خود را به اندازه گلیم خود دراز کرده بود، اما درویش دومی پایش را از گلیمش بیشتر دراز کرده بود.»
سلام
احوالات ؟ خوبی؟
به یه آپ ویژه دعوت شدی !! انشاالله که اجابت کنی!!
یه سر به ما بزن
موفق باشی
لبیک یا مهرگان!!! :دی
خیلی عالی بود...فضای وبلاگت آرام بخشه...
تشکر!
خوش اومدی :)
سلام خوبی حکایت جالبی بود
من آپم با عکسهایی جدید از
قبلیه ای تازه کشف شده در آمازون(این عکس پر بیننده ترین عکس های نشنال جئوگرافیک در سال 2008 میباشند.)
ابرنواختری که به شکل یک روبان در فضا کشیده شده است( پر بیننده ترین عکس نجوم سال 2008 از نگاه نشنال جئوگرافیک)
لبخند مشتری و زهره با ماه به زوین
و........
بهم سر بزنی خوشحال می شم
بای بای
چه مجازات دردناکی!!!