حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایتهایی از عبید زاکانی

 

وردکی به جنگ شیر میرفت نعره می زد و بادی رها میکرد گفتند نعره چرا می زنی گفت تا شیر بترسد گفتند پس باد چرا رها می کنی گفت من نیز می ترسم 

------ 

درویشی کفش در پا نماز می گزارد دزدی طمع در کفش او بست گفت با کفش نماز نباشد درویش دریافت و گفت اگر نماز نباشد گیوه باشد 

------ 

وردکی با کمان بی تیر به جنگ می رفت که تیر از جانب دشمن آید بر دارد گفتند شاید نیاید گفت آنوقت جنگ نباشد 

------ 

شخصی تیری به مرغی انداخت خطا رفت رفیقش گفت: احسنت! تیر انداز بر آشفت که مرا ریشخند می کنی؟! گفت نی می گویم احسنت، اما به مرغ 

------ 

واعظی بر سر منبر می گفت: هرگاه بند ه ای مست میرد مست دفن شود و مست سر از گور بر آورد! خراسانی در پای منبر بود گفت: به خدا آن شرابیست که یک شیشه آن به صد دینار می ارزد! 

------ 

 هارون به بهلول گفت: دوست ترین مردمان در نزد تو کیست؟ گفت: آن که شکمم را سیر سازد گفت: من سیر سازم پس مرا دوست خواهی داشت یا نه؟ گفت: دوستی نسیه نمی شود 

------ 

یکی اسبی به عاریت خواست گفت: اسب دارم اما سیا هست گفت مگر اسب سیاه را سوار نشاید شد؟ گفت: چون نخواهم داد همین قدر بهانه بس است! 

------ 

پادشاهی را سه زن بود پارسی و تازی و قبطی ، شبی در نزد پارسی خفته بود از وی پرسید که چه هنگام است؟ زن پارسی گفت: هنگام سحر گفت: از کجا می گوئی؟ گفت از بهر آن که بوی گل ریحان برخاسته و مرغان به ترنم در آمدند. شبی دیگر نزد زن تازی بود ازوی همین سوال کرد او جواب گفت که هنگام سحر است از بهر آنکه مهره های گردن بندم سینه ام را سرد می سازد شبی دیگر در نزد قبطی بود از وی پرسید قبطی در جواب گفت که هنگام سحر است از بهر آنکه مرا ریدن گرفته است! 

 -------- 

زنی چشمانی بغایت خوش و خوب داشت روز از شوهر شکایت به قاضی برد قاضی روسپی باره بود از چشمهای او خوشش آمد طمع در او بست و طرف او بگرفت. شوهر در یافت چادر از سرش در کشید .قاضی رویش بدید سخت متنفر شد گفت: بر خیز ای زنک چشم مظلومان داری و روی ظالمان!

نظرات 2 + ارسال نظر
نیما پنج‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:10 ب.ظ

وبلاگ جالبی داری از خوندن مطالبت لذت بردم موفق باشی.
عیدتم مبارک.

ab شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 07:03 ب.ظ http://301040.blogsky.com

آقا این داستانا شاهکارن! نباید انقدر سریع ازشون استفاده کنی. باید کم کم سر کیسه رو شل کنی!!!
چاکریم!
http://301040.blogsky.com

عزیز! قدم رنجه کردی!
رو چشمم!هنوز تازه کارم!:دی
ممنون بابت راهنماییت!
شما اگه چند بار سر بزنی و راهنمایی کنی درت میشه انشاا...!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد