حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

عمامه و سواد



ملا عمامه بزرگی بر سر گذاشته بود . مرد بیسوادی به نزد او رفت و کاغذی به او داد و تقاضا کرد اونرو براش بخونه.

ملا گفت خوندن بلد نیستم ، مرد  با تعجب سر تا پای ملا رو برانداز کرد و گفت:
- اگر خوندن بلد نیستی پس عمامه به این بزرگی رو برای چی  سرت گذاشتی؟
ملا بلافاصله عمامه را از سر خودش برداشته و بر سر اون مرد میگذاره و میگه:
- بفرما اگر عمامه داشتن دلیل با سواد  بودنه و برای آدم سواد می آره حالا تو که آنرا بر سر داری کاغذ خودت رو بخون!

تا مرد سخن نگفته باشد....

سلام به همه عزیزان!

 تصمیم گرفتم از این به بعد تمام حکایات رو به قلم خوم بنویسم چون اصل بعضی از حکایات خوندنش مشکله و ممکنه حوصله بعضی از دوستان رو سر ببره. نمیدونم قلم من قابل تحمل هست یا نه؟!لطفا در این مورد هم نظر بدید که تصمیمات مقتضی لحاظ بشه! ممنون :)



شازده ای بود کوتاه قامت و ریزه اندام که برادرانی داشت برومند  و خوبرو .این شازده  بر خلاف دیگر برادران مورد وثوق پدر نبود و پدر کراهت داشت از تماشای وجهه پسر! روزی پسر با فراست گفت:ای پدر ، کوتاه خردمند به که نادان بلند!  نه هر چه بقامت مهتر به قیمت بهتر!


آن شنیدى که لاغرى دانا

گفت بار به ابلهى فربه


اسب تازى وگر ضعیف بود

همچنان از طویله خر به


پدر از این حرف خنده ای میکنه و دیگر برادران سر خورده و رنجیده میشن


تا مرد سخن نگفته باشد         عیب و هنرش نهفته باشد


هر پیسه گمان مبر نهالى       شاید که پلنگ خفته باشد


(گلستان سعدی)

ساقی

امشب بی اختیار یاد شعری افتادم که سالها پیش بی اختیار در ذهن و دلم نشست. 

شب جمعه برای شاعر فاتحه بفرستید. یا علی! 

 

ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیا افسانه نیست

انچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست

چیست در انجیل و تورات و زبور
آیه های نور و تسلیم و حضور

جمله ادیان ز یک دین بیش نیست
جز الوهیت رهی در پیش نیست

خانقاه و مسجد و دیر و کنشت
هرکه را دیدم به دل بت می سرشت

لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد

یا صمد یعنی که ما را بشکنید
پیکر ما را در آتش افکنید

گر سبک گردیم در اتش چو دود
می توان تا مبدا خود پرگشود
 

 

 



الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت

از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را

چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی

هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی

زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است

یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست ازجمالش چشم هستیست

زاحمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت

اگر احمد نبود آدم کجابود
خدا را آیه ای محکم کجا بود

چه می پرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شُرب مدام است

همان احمدکه آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل النهار است

همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن ها را دلیل است

همان احمدکه ستارُالعیوب است
دلیل راه و علّامُ الغیوب است

همان احمدکه جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است

همان احمد که ختم الانبیاء شد
جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد

همان اوّل که اینجا آخر آمد
همان باطن که برما ظاهرآمد

همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد

محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است

محمد رحمةٌ للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است

محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است

محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت

ولایت بادۀ غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است

محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت

محمد را علی آیینه دار است
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است

به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست

کسی دیگر توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرهم گذارد

غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت

ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات

رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد

تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند

علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش

مرا آیینۀ صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن

 

 

(محمد رضا اغاسی)