ملا عمامه بزرگی بر سر گذاشته بود . مرد بیسوادی به نزد او رفت و کاغذی به او داد و تقاضا کرد اونرو براش بخونه.
ملا گفت خوندن بلد نیستم ، مرد با تعجب سر تا پای ملا رو برانداز کرد و گفت:
- اگر خوندن بلد نیستی پس عمامه به این بزرگی رو برای چی سرت گذاشتی؟
ملا بلافاصله عمامه را از سر خودش برداشته و بر سر اون مرد میگذاره و میگه:
- بفرما اگر عمامه داشتن دلیل با سواد بودنه و برای آدم سواد می آره حالا تو که آنرا بر سر داری کاغذ خودت رو بخون!
سلام به همه عزیزان!
تصمیم گرفتم از این به بعد تمام حکایات رو به قلم خوم بنویسم چون اصل بعضی از حکایات خوندنش مشکله و ممکنه حوصله بعضی از دوستان رو سر ببره. نمیدونم قلم من قابل تحمل هست یا نه؟!لطفا در این مورد هم نظر بدید که تصمیمات مقتضی لحاظ بشه! ممنون :)
شازده ای بود کوتاه قامت و ریزه اندام که برادرانی داشت برومند و خوبرو .این شازده بر خلاف دیگر برادران مورد وثوق پدر نبود و پدر کراهت داشت از تماشای وجهه پسر! روزی پسر با فراست گفت:ای پدر ، کوتاه خردمند به که نادان بلند! نه هر چه بقامت مهتر به قیمت بهتر!
آن شنیدى که لاغرى دانا
گفت بار به ابلهى فربه
اسب تازى وگر ضعیف بود
همچنان از طویله خر به
پدر از این حرف خنده ای میکنه و دیگر برادران سر خورده و رنجیده میشن
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
هر پیسه گمان مبر نهالى شاید که پلنگ خفته باشد
(گلستان سعدی)
امشب بی اختیار یاد شعری افتادم که سالها پیش بی اختیار در ذهن و دلم نشست.
شب جمعه برای شاعر فاتحه بفرستید. یا علی!
ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیا افسانه نیست
انچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست
چیست در انجیل و تورات و زبور
آیه های نور و تسلیم و حضور
جمله ادیان ز یک دین بیش نیست
جز الوهیت رهی در پیش نیست
خانقاه و مسجد و دیر و کنشت
هرکه را دیدم به دل بت می سرشت
لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد
یا صمد یعنی که ما را بشکنید
پیکر ما را در آتش افکنید
گر سبک گردیم در اتش چو دود
می توان تا مبدا خود پرگشود
(محمد رضا اغاسی)