حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

دو قورت ونیمش هم باقی است

می گویند حضرت سلیمان زبان همه جانداران را می دانست ، روزی از خدا خواست تا یک روز تمام مخلوقات خدا را دعوت کند .

از خدا پیغام رسید ، مهمانی خوب است ولی هیچ کس نمی تواند از همه مخلوقات خدا یک وعده پذیرائی کند .

حضرت سلیمان به همه آنها که در فرمانش بودند دستور داد تا برای جمع آوری غذا بکوشند و قرارگذاشت که فلان روز در ساحل دریا وعده مهمانی است .

روزی که مهمانی بود به اندازه یک کوه خوراکی جمع شده بود . در شروع مهمانی یک ماهی بزرگ سرش را از آب بیرون آورد و گفت : خوراک مرا بدهید .

یک گوسفند در دهان ماهی انداختند . ماهی گفت : من سیر نشدم . بعد یک شتر آوردند ولی ماهی سیر نشده بود .

حضرت سلیمان گفت : او یک وعده غذا مهمان است آنقدر به او غذا بدهید تا سیر شود .

کم کم هر چه خوراکی در ساحل بود به ماهی دادند ولی ماهی  سیر نشده بود . خدمتکاران از ماهی پرسیدند : مگر یک وعده غذای تو چقدر است ؟‌

ماهی گفت : خوراک من در هر وعده سه قورت است و این چیزهائی که من خورده ام فقط به انداره نیم قورت بود و هنوز دو قورت ونیمش باقی مانده است .

ماجرا را برای سلیمان تعریف کردند و پرسیدند چه کار کنیم هنوز مهمانها نیامده اند و غذاها تمام شده و این ماهی هنوز سیر نشده .

حضرت سلیمان در فکر بود که مورچه پیری به او گفت : ران یک ملخ را به دریا بیاندازید و اسمش را بگذارید آبگوشت و به ماهی بگوئید دو قورت و نیمش را آبگوشت بخورد . 

روی همین حساب زمانی که به کسی لطف میکنند و طرف پررو میشه و طمع میکنه میگن:دو قورت ونیمش هم باقیه!

هر چه پیش اید خوش اید

سلام! 

همنطور که بنا بود جمعبندی  پست قبلی رو در قسمت نظردهی مربوطه نوشتم. 

 

این داستان رو چند سال پیش جایی خوندم که الن بخاطر ندارم منبعش چی بود: 

 

 

حاکمی بود که وزیری خردمند داشت.این وزیر یک شعار داشت که :"هر چه پیش اید خوش اید". 

این حاکم خیلی دوست داشت که نقض ان را ثابت کنه.روزی در شکارگاه در هنگام صیادی بر حسب اتفاق یکی از انگشتان حاکم قطع میشه.در همین حین فرصت رو غنیمت شمرد و رو به وزیر کرد که :"در این چه خوشی بود؟" وزیر گفت: خوش است! خیر است! ناگهان حاکم شاکی شد و دستور حبس وزیر را میده.وزیر را به محبس میندازن و حاکم به صیادی مشغول میشه. 

در این  بین قبیله ای حمله میکنه و حاکم را جهت قربانی کردن به اسارت میبرن.پس از روزها  زمان قربانی کردن فرا میرسه.در این قبیله رسم بود که قربانی باید سالم باشه (نه مثل بعضی از ما که روغن ریخته رو نذر امامزاده میکنیم!).متوجه نقص عضو میشن و بناچار حاکم رو ازاد میکنن! 

حاکم به قصر برمیگرده و وزیر رو ازاد میکنه و اعتراف میکنه که حرف تو تا اینجا درست بوده. از وزیر میپرسه:این برای من خیر بود ولی چه خیریتی برای تو داشت؟ 

وزیر جواب میده :" شما نقص عضو داشتید اما من سالم بودم و اگر مرا حبس نمیکردید من کشته شده بودم"

از صحبت دوستی به رنجم کاخلاق بدم حسن نماید

 

خطیبی کریه الصوت خود را خوش آواز پنداشتی و فریاد بیهده برداشتی گفتی نعیب غرابالبین در پرده الحان اوست یا آیت اِنَّ انکر الاصوات لصوت الحمیر در شأن او.

مردم قریه بعلت جاهی که داشت بلیتش می کشیدند و اذیتش را مصلحت نمی دیدند تا یکی از خطبای آن اقلیم که با او عداوتی نهانی داشت باری به پرسش آمده بودش. گفت: تو را خوابی دیده ام، خیر باد. گفتا چه دیدی؟ گفت: چنان دیدم که تو را آواز خوش بودی و مردمان از انفاس تو در راحت.

خطیب اندرین لختی بیندیشید و گفت: این مبارک خواب است که دیدی مرا بر عیب خود واقف گردانیدی، معلوم شد که آواز ناخوش دارم و خلق از بلند خواندن من در رنج، توبه کردم کزین پس خطبه نگویم مگر به آهستگی. 

 

از صحبت دوستی به رنجم     کاخلاق بدم حسن نماید
 

کو دشمن شوخ چشم ناپاک      تا عیب مرا به من نماید
 

 

    (گلستان-باب چهارم)