حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

تا مرد سخن نگفته باشد....

سلام به همه عزیزان!

 تصمیم گرفتم از این به بعد تمام حکایات رو به قلم خوم بنویسم چون اصل بعضی از حکایات خوندنش مشکله و ممکنه حوصله بعضی از دوستان رو سر ببره. نمیدونم قلم من قابل تحمل هست یا نه؟!لطفا در این مورد هم نظر بدید که تصمیمات مقتضی لحاظ بشه! ممنون :)



شازده ای بود کوتاه قامت و ریزه اندام که برادرانی داشت برومند  و خوبرو .این شازده  بر خلاف دیگر برادران مورد وثوق پدر نبود و پدر کراهت داشت از تماشای وجهه پسر! روزی پسر با فراست گفت:ای پدر ، کوتاه خردمند به که نادان بلند!  نه هر چه بقامت مهتر به قیمت بهتر!


آن شنیدى که لاغرى دانا

گفت بار به ابلهى فربه


اسب تازى وگر ضعیف بود

همچنان از طویله خر به


پدر از این حرف خنده ای میکنه و دیگر برادران سر خورده و رنجیده میشن


تا مرد سخن نگفته باشد         عیب و هنرش نهفته باشد


هر پیسه گمان مبر نهالى       شاید که پلنگ خفته باشد


(گلستان سعدی)

قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید

سلام! 

من شخصا خیلی با ضرب المثلهای اجنبی نمیتونم ارتباط برقرار کنم. اکثر مثلهایی که از اینها خوندم پشتوانه ای نداشته مثل ما!بسیاری از مثلهاشون تا دلتون بخواد مستهجن هستن. 

 

 و  اما !!!

 

پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام، دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده، گریه و زاری درنهاد و لرزه براندامش اوفتاد. چندانکه ملاطفت کردند آرام نمی گرفت و عیش ملک ازو منغص بود، چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت: اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامش گردانم. گفت: غایت لطف و کرم باشد. بفرمود تا غلام به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد، مویش را گرفتند و پیش کشتی آوردند به دو دست در سکان کشتی آویخت. چون برآمد به گوشه ای بنشست و قرار یافت. ملک را عجب آمد. پرسید: درین چه حکمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامتی نمی دانست، همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید. 

 

 اى پسر سیر ترا نان جوین خوش ننماند

معشوق منست آنکه به نزدیک تو زشت است 

حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف 

از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است 

فرق است میان آنکه یارش در بر 

با آنکه دو چشم انتظارش بر در 

 

(گلستان سعدی)

داستان رزق دادن حضرت سلیمان

سلام! 

اصل داستان قبل(که البته هنوز منبع مطمئنی پیدا نکردم) به اینصورته که : 

 

 

گویند حضرت سلیمان که علاوه بر مقام نبوت مقام پادشاهی را نیز داشت و به زبان کلیه حیوانات آشنا بود و جن انس و دیو و باد و تمام موجودات در اختیاراتش بود روزی ضمن مناجات به خداوند با عجز و لابه عرض کرد که بارالها که اجازه ده فقط یک روز جمیع مخلوقات تو را به ضیافت دعوت کنم و یک وعده یه آنان غذا بدهم خدای تعالا در خواست سلیمان را نمی پذیرفت و ضمن وحی به او نصیحت می فرمود که از اجرای این نیت در گذر ولی حضرت سلیمان مرتبا بر اصرار و درخواست خود می افزود و از خدا می خواست تا اجازه دهد تمام موجودات روی زمین را مهمان و یک وعده غذا به آن ها بدهد .

چون در خواست سلیمان از حد گذشت خداوند قبول فرمود و سلیمان به کلیه پیروان خویش دیو و جن و انس و حتی مور و ملخ فرمان داد تا می توانند آذوقه و خوراکی جمع و انبار کنند و در یک جا گرد آورند پس از گذشت ماهها مقدار خیلی زیادی از هر قبیل آذوقه در دشت وسیعی در کنار ساحل دریا جمع شد و مانند کوه بر روی هم انباشته گردید و حضرت سلیمان برای روز معینی کلیه جانداران را به ساحل دعوت کرد . وقتی همه انسانها و حیوانات حضور یافتند قبل از اینکه شروع به خوردن کنند و دست به چیزی بزنند ناگهان ماهی عظیمی سر از آب دریا در آورد و عرض کرد ای سلیمان صبحانه ی مرا زود برسان که از شدت گرسنگی تاب صبوری ندارم.

سلیمان فرمود تا شتری بریان در دهان آن ماهی که مانند غاری بود انداختند ماهی قورت داد و همچنان دهانش باز بود و وباره شتری و پس از آن فیلی و بعد از آن هرچی از آذوقه از قبیل گوشت و گلشن و سایر خوردنیه فراهم شده بود همگی در دهان او ریختند و با این حال دهانش بماند دقیقه نخستین باز بود و می گفت بدهید که سیر نشدم و هنوز گرسنه ام در حالی که از آن همه خوردنی و آذوقه چیزی باقی نمانده بود تا در دهان او بریزند و آتش اشتهایش را فرو نشانند . حضرت سلیمان از عجایب خلقت الهی به شگفت آمد و از آن ماهی پرسید مگر تو در روز چقدر خوراک میخوری ؟ عرض کرد یا نبی الله خداوند متعال هر روز سه قورت خوراک به من عطا می کند آنچه تو حال به من دادی نیم قورتش بود و اینک دو قورت و نیمش باقیست . سلیمان از کرده ی خود پشیمان گشت و روی نیاز به درگاه خدای چاره ساز آورد و اظهار عجز و ندامت فرمود . آنگاه عموم حیوانات بامر خداوند متفرق گشتند و هریک بروزی مقرر خود رسیدند و از نعمتهای روی زمین و طبیعت سیر شدند  .