حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

مثلها ۴

سلام به همه!

انگار خبر زیارت ما بگوش دوستان وحضرات رسیده!

اولین دیدار و اشنایی من و امین مصادف شد با زیارت امام رضا!جای دوستان سبز!ا

بدون هیچ شکی یکی از بهترین سفر ها و لحظات عمر ناقابلم بود!خوب تصورش رو بکنید که بعد از بیش از 10 سال این سعادت نصیبت بشه چه حالی پیدا میکنی!

حالی که داشتم هیچوقت نداشتم.یاد همگی بودم!فقط شرمنده که با اسم مستعار خودتون دعاتون کردم!

از امین عزیز هم برای این دعوت تشکر ویژه میکنم!انشا..ا که باز هم قسمت همگی بشه.


حلا چند تا ضرب المثل دارم براتون. اگه معنی هر کدوم رو که تمیدونید بگید تا بگم!



۱-میخ دو شاخ به زمین فرو نمیره


۲-چراغ پای خودش را روشن نمی کنه


۳-عجب کشکی ساییدم


۴-طبل زیر گلیم زدن


۵-چو بد کردی مباش ایمن ز افات


۶- دزد بازار اشفته میخوتد


قناعت

سلام!

چند روز دیگه ۱۳ رجبه و میلاد حضرت علی(ع)!این روز رو به همه تبریک میگم!

باعث افتخار منه که به سال قمری تولد من هم هست!


با اجازتون این چند روز رفته بودم به یه سفر چند روزه کوتاه!

امروز دو تا حکایت از سعدی دارم براتون!بخونید و حالشو ببرید!:دی


حکایت اول:


هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه


بود و استطاعت پای پوشی نداشتم .بجامع کوفه درآمدم دلتنگ.یکی را دیدم که پای نداشت

سپاس نعمت حق بجای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.

        مرغ بریان بچشم مردم سیر        کمتر از برگ تره بر خوانست

       وانکه را دستگاه وقوت نیست        شلغم پخته مرغ بریانست 
 
     
حکایت دوم:

رنجوری را گفتند دلت چه میخواهد؟گفت:آنکه دلم چیزی نخواهد .

         معده چو پر گشت وشکم درد خاست        سود ندارد همه اسباب راست

لیلایت منم!

سلام!

عجب شعر جالبی بود این شعر ! خیلی خوشم اومد!



یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست


عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او

پُر ز لیلا شد دل پر آه او


گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای


جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای


نیشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی


خسته ام زین عشق، دل خونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن


مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو… من نیستم


گفت ای دیوانه! لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم


سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی


عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم


کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد


سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت


روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی


مطمئن بودم به من سر می زنی

در حریم خانه ام در می زنی


حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم


(مرتضی عبدالهی)