امشب بی اختیار یاد شعری افتادم که سالها پیش بی اختیار در ذهن و دلم نشست.
شب جمعه برای شاعر فاتحه بفرستید. یا علی!
ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیا افسانه نیست
انچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست
چیست در انجیل و تورات و زبور
آیه های نور و تسلیم و حضور
جمله ادیان ز یک دین بیش نیست
جز الوهیت رهی در پیش نیست
خانقاه و مسجد و دیر و کنشت
هرکه را دیدم به دل بت می سرشت
لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد
یا صمد یعنی که ما را بشکنید
پیکر ما را در آتش افکنید
گر سبک گردیم در اتش چو دود
می توان تا مبدا خود پرگشود
الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است
یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست ازجمالش چشم هستیست
زاحمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت
اگر احمد نبود آدم کجابود
خدا را آیه ای محکم کجا بود
چه می پرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شُرب مدام است
همان احمدکه آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل النهار است
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن ها را دلیل است
همان احمدکه ستارُالعیوب است
دلیل راه و علّامُ الغیوب است
همان احمدکه جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیاء شد
جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد
همان اوّل که اینجا آخر آمد
همان باطن که برما ظاهرآمد
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد
محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمةٌ للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است
محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
ولایت بادۀ غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است
محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آیینه دار است
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است
به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست
کسی دیگر توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرهم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش
مرا آیینۀ صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن
(محمد رضا اغاسی)
سلام!
سیستم Anti flooding غیر فعال شد!
فکر نمیکنم دیگه مشکلی برای ثبت چند نظر پشت سر هم مشکلی باشه!
یا علی
سلام
خیلی شعر زیبایی بود
دست شما درد نکنه
الان اینجا صبح جمعه است ولی چشم! ...
در مورد غیر فعال شدنش بزارین ببینم میشه دوبار کامنت بزارم..
ممنون بله میشه
میگم به صاحب بلاگ 301040 هم بگین که ایشونم غیر فعال کنند
ممنون
یا حق
اگه منظورت از " به ذهن و دلم نشست" اینه که این شعر رو حفظ کردی باید بگم خیلی کارت درسته!
.
.
.
مبتلا به جای مبطلا
یقیناً به جای یقینن
ذوالفقار به جای زلفقار
.
.
.
این شعرای قدیم املاشون اصلاً خوب نبوده!!!
به یاد صاحب جمعه:
آسمان وقف نگاهت گل من
ماندهام چشم به راهت دل من
هر کجا هستی و باشی گویم
که خدا پشت و پناهت گل من
سلام!
امین جان!
گفته بودم که کیبوردم مشکل داره؟! برای همین نتونستم خودم تایپش کنم!
برای همین از جایی برداشتم و گذاشتم اینجا! خودم که حفظ بودم برای همین وارد جزئیات نشدم! که میبینی این گند بالا اومد! :دی
خدا رو شکر که گفتی!
گردن شاعر ننداز مومن!
کلاغه غلط رسونده!:دی
عبرت شد برام! این وبلاگ نویسی هم کلی دری توشه ها!
ممنونتم!٫
یا علی
دو خط شعر نوشتم غلط تایپی داشت!
آسمان وقف نگاهت گل من
ماندهام چشم به راهت " گل" من
هر کجا هستی و باشی گویم
که خدا پشت و پناهت گل من
سلام!
امین جان؛
اوضاع خرابتر از اونی بود که گفتی!!! وایییی! :دی
هم ناقص٬ هم غلطهای زیاد! :دی
سلام
خوبی؟
روحش شاد خیلی وقت بود شعری از مرحوم آغاسی نخونده بودم .
دستت درد نکنه
الان پدر بزرگ محترم دیار احمد (ص) است
موفق باشی