سلام! همنطور که بنا بود جمعبندی پست قبلی رو در قسمت نظردهی مربوطه نوشتم. این داستان رو چند سال پیش جایی خوندم که الن بخاطر ندارم منبعش چی بود: حاکمی بود که وزیری خردمند داشت.این وزیر یک شعار داشت که :"هر چه پیش اید خوش اید". این حاکم خیلی دوست داشت که نقض ان را ثابت کنه.روزی در شکارگاه در هنگام صیادی بر حسب اتفاق یکی از انگشتان حاکم قطع میشه.در همین حین فرصت رو غنیمت شمرد و رو به وزیر کرد که :"در این چه خوشی بود؟" وزیر گفت: خوش است! خیر است! ناگهان حاکم شاکی شد و دستور حبس وزیر را میده.وزیر را به محبس میندازن و حاکم به صیادی مشغول میشه. در این بین قبیله ای حمله میکنه و حاکم را جهت قربانی کردن به اسارت میبرن.پس از روزها زمان قربانی کردن فرا میرسه.در این قبیله رسم بود که قربانی باید سالم باشه (نه مثل بعضی از ما که روغن ریخته رو نذر امامزاده میکنیم!).متوجه نقص عضو میشن و بناچار حاکم رو ازاد میکنن! حاکم به قصر برمیگرده و وزیر رو ازاد میکنه و اعتراف میکنه که حرف تو تا اینجا درست بوده. از وزیر میپرسه:این برای من خیر بود ولی چه خیریتی برای تو داشت؟ وزیر جواب میده :" شما نقص عضو داشتید اما من سالم بودم و اگر مرا حبس نمیکردید من کشته شده بودم" |