شهادت دروغ

شخصی در بازار به ملا نصرالدین پیشنهاد   یه مقدار دینار (شرمنده! نمیدونم دینار اون موقع چند تومن الان میشه؟!) در قبال شهادت در نزد قاضی رو میده و  میگه:تو با من نزد قاضی بیا و شهادت بده که این صد خروار گندم از ان من است! 

ملا هم که خوش خوشکش میشه و قبول میکنه. هر دو بمحضر قاضی میرسند و مرد ادعای خودش رو مطرح میکنه که نوبت به شهادت ملا میرسه.از اون جایی که ملا اهل دروغ نبود(من که ندیدم)میگه: من شهادت میدهم که این اقا صد خروار "جو" از فلان میخواهد! 

قاضی سرش رو میاره جلو و میگه :این اقا ادعای گندم میکند و تو شهادت جو میدهی؟! 

ملا جواب میده: قرار بود من شهادت بدهم! گندم و جو  بودنش را با من طی نکرده اند!