حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت همچنان باقیست

حکایتها وضرب المثل های فارسی

حکایت ۵




۱-شخصی از مولانا عضدالدین پرسید چطور است که در زمان خلفا مردم دعوی خدایی و پیغمبری بسیار می‌کردند و اکنون نمی‌کنند. گفت: مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی پیش آمده است که نه از خدایشان به یاد می‌آید و نه از پیغامبر.



۲- شخصی خانه به کرایه گرفته بود. چوب‌های سقفش بسیار صدا می‌کرد. به صاحبخانه برای تعمیر آن سخن به میان آورد. پاسخ داد که چوب‌های سقف ذکر خداوند می‌کنند. گفت: نیک است اما می‌ترسم این ذکر منجر به سجود شود.

نظرات 3 + ارسال نظر
نادیا دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:49 ب.ظ http://aseman-zamin.blogsky.com/

سلام. باید بگم مردم امروز خودشون و خانواده هاشون رو هم به یاد نمیارن چه برسه به خدا و پیغمبرشون...
به هر حال وبلاگ خیلی جالبی دارید. با اجازه لینکتون کردم و خوشحال می شم بهم سر بزنید!

فاطمه سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:53 ق.ظ http://ghazal2005a.persianblog.ir

سلام

به نظرم میاد این دو تا حکایت رو توی کشکول شیخ بهایی خوانده بودم ... الله اعلم ...

روزگارت باد شیرین !شاد باش

سلام!
معذرت میخوام که منبع رو ذکر نکردم!
این حکایات از عبید زاکانی هستند!
پس براتون اشنا بود!
ممنونم!
یا علی

تقریرات یک معلم چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ق.ظ http://ko60.blogsky.com/


سلام

بسیار زیبا. ممنون

اق یا علی!
خوش اومدی! :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد