در معبدی گربه ای وجود داشت که هنگام مراقبۀ راهب ها مزاحم تمرکز آنها میشد . بنا بر این استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه میرسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد و به درختی ببندد .
این روال سالها ادامه پیدا کرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد .
سالها بعد استاد بزرگ در گذشت و گربه هم مرد .
راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام مراقبه به درخت ببندند تا اصول مراقبه را درست به جای آورده باشند . سالها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای در بارۀ اهمیت بستن گربه به درخت در هنگام مراقبه نوشت.
درود و سال نو فرخنده.
مطالب خوبی مینویسید فقط خواهش می کنم فونت انتخابیتون رو عوض کنید تا بهتر خونده بشه.ممنونم.
ممنون که سر زدید
چشم! سعی میکنم فونت بهتری ٫انتخاب کنم!
باز هم تشکر
سلام داستان جالبی بود حکایت ما آدماست دیگه واسه خودمون رسم درست میکنیم یا مثل اون دروغگویی که خودش هم دروغش رو باور می کنه
بگذریم اومده بودم بگم من آپم خوشحال می شم بهم سر بزنی
راستی نظرت رو هم در مورد تبادل لینک بهم بگو